سلام دوستای گلم
خوبین ؟
امروز یک جورایی هم خوشحالم هم ناراحت
اول از خوشحالیم بگم :
خدا رو شکر امروز ساعت سه و نیم صبح نی نی فرحناز جون تکون خورد
همین دیگه تکون خورد
هنوز ادامه داره صبر کنین
بعد از تکون خوردن لگدی هم زده
بعد از لگد زدن ...
بعد از لگد زدن ...
آها داشتم میگفتم بعد از لگد زدن
شروع کرده به جنب و جوش
بعدم مثل ماهی این ور و اونور میرفته
و مخواسته با این کار به مامانش سلام کنه
بعد از سلام کردن
دوباره خوابش برده
شما در این لحظه :
هیچی دیگه همین
چیه خوب چرا عصبانی هستی ؟
صبر کنین ادامه داره
خلاصه
بعد از خواب کوچولو ای که کرد دوباره بیدار شده و ایندفعه لگد محکمی زده
که مامان چه خوابیدی که من خسته شدم
و دلم میخواد بیام بیرون
و خاله مهربون و خوشکلم و ببینم
خودشیرینم خودتونین
دیگه جونم براتون بگه که فرحناز جون پاشد و با نینی
و مامانم و بابام رفتن
همینجوری رفتن
بازم رفتن
خوب چیه مشهد شهر بزرگی
و رفت و آمد هم طولانی
و بلاخره رسیدن به مقصد مورد نظر
و این جا بود که نینی با تکانهای شدیدی که میخورد
و لگد پرانی هایش این هشدار رو میداد
که من میخوام بیام بیرون و خاله جونم و ببوسم
الهی خاله قربونت بشه
منم دوست دارم عزیزم
و دیگه در آخر فرحناز جون حوالی ساعت هفت و نیم نی نی رو به دنیا اورد
هورا هورا هورا
حال توصیفی کوچک از اون لحظه :
فرحناز جون در اون لحظه :
نینی در اون لحظه :
مامان بابام در اون لحظه :
من در اون لحظه :
داداشم در اون لحظه :
محسن خاله در اون لحظه :
احمد آقا در اون لحظه :
همسر خودم در اون لحظه :
امیر مهدی در اون لحظه :
پرستار در اون لحظه :
سر پرستار در اون لحظه :
نگهبان بیمارستان در اون لحظه :
رییس شوهرم در اون لحظه :
و اینک
شما در این لحظه :
بزنین دست قشنگرو
و اما ناراحتیم از اینه که :
طفلی نینی اومد تا خاله شو ببینه و عرض احترام کنه
ولی خوب خاله بی لیاقتش در زاهدان به سر میبره
و از دیدن چنین عسلی محروم میباشد
ولی اگه خدا بخواد تا دو سه روز دیگه میرم برای دیدن جیگر خاله
خیلی خوب چرا دعوا میکنین
الان میگم
حال فرحناز جونم خوبه خوبه خدارو شکر
بگو ماشالا
و در آخر اینکه
چه قدر من خوبم
خاله جون نوشت : به زودی در این محل عکس نینی آپلود میشود