سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جزر و مد

در طوفان های زندگی با خدا بودن بهتر از نا خدا بودنه

مادر

 

 

 

مامان جونم ، مامان خوبم ، مامان مهربونم 


خیلی دوست دارم خیلی 


عاشقتم 


مامان گلم  امشب حسرت بوسه ای کوچک بر دستانت بر دلم ماند 


کاش امشب در آغوشت  بودم 


تا ریه هام  از عطر تنت مست میشد 


از راه دور بوسه ای را همراه باد کردم تا با اولین نسیمی که به صورتت خورد 


بر روی گونه هایت آرام گیرد 


مامان جونم دوست دارم 


از همین جا به مادر شوهر خوبم هم تبریک میبگم 


و برایش آرزوی سلامتی و طول عمر میکنم 


و به خواهر عزیزم هم که برای بار دوم مادر شده تبریک میگم 


عزیزکم ، خواهری من 


دلم برات تنگ شده 


دارم لحظه ها رو برای دیدنت میشمرم 


مامانم ، مادر شوهر عزیزم و خواهر نازنینم 


همتون دوست دارم 


و روزتون بهتون تبریک میگم 




 



[ چهارشنبه 92/2/11 ] [ 1:24 صبح ] [ * فریبا * ] نظر


نی نی ...

سلام دوستای گلم 


خوبین ؟


امروز یک جورایی هم خوشحالم    هم ناراحت  


اول از خوشحالیم بگم  :


خدا رو شکر امروز ساعت سه و نیم  صبح نی نی فرحناز جون  تکون خورد 


همین دیگه تکون خورد 


هنوز ادامه داره صبر کنین 


بعد از تکون خوردن لگدی هم زده  



بعد از لگد زدن ...


 بعد از لگد زدن ...


آها داشتم میگفتم بعد از لگد زدن 


شروع کرده به جنب و جوش 



بعدم مثل ماهی این ور و اونور میرفته 


و مخواسته با این کار به مامانش سلام کنه 


بعد از سلام کردن 


دوباره خوابش برده 


شما در این لحظه :  


هیچی دیگه همین 


چیه خوب چرا عصبانی هستی ؟


صبر کنین ادامه داره 


خلاصه 


بعد از خواب کوچولو ای که کرد دوباره بیدار شده و ایندفعه لگد محکمی زده 


که مامان  چه  خوابیدی  که من خسته شدم 




و دلم میخواد بیام بیرون


و خاله مهربون و  خوشکلم و ببینم 


خودشیرینم خودتونین  



دیگه جونم براتون بگه که فرحناز جون پاشد و با نینی 


 و مامانم و بابام رفتن 


همینجوری رفتن


بازم رفتن


خوب چیه مشهد شهر بزرگی 


 و رفت و آمد هم طولانی

 

و بلاخره رسیدن به مقصد مورد نظر


و این جا بود که نینی با تکانهای شدیدی که میخورد 



و لگد پرانی هایش این هشدار رو میداد 


که من میخوام بیام بیرون و خاله جونم و ببوسم  


الهی خاله قربونت بشه 


منم دوست دارم عزیزم 


و دیگه در آخر فرحناز  جون حوالی ساعت هفت و نیم نی نی رو به دنیا اورد 




هورا        هورا          هورا  

 


حال توصیفی کوچک از اون  لحظه :

 

 

فرحناز جون در اون لحظه :  


 

نینی در اون لحظه : 




مامان بابام  در اون لحظه  :


من در اون لحظه :


داداشم در اون لحظه :


محسن خاله در اون لحظه :


احمد آقا در اون لحظه :


همسر خودم در اون لحظه :


امیر مهدی در اون لحظه :


پرستار در اون لحظه :


سر پرستار در اون لحظه :


نگهبان بیمارستان در اون لحظه :


رییس شوهرم در اون لحظه :


و اینک 


شما در این لحظه :


بزنین دست قشنگرو



و اما ناراحتیم از اینه که :


طفلی نینی اومد تا خاله شو ببینه و عرض احترام کنه


ولی خوب خاله بی لیاقتش در زاهدان به سر میبره


و از دیدن چنین عسلی محروم میباشد


ولی اگه خدا بخواد تا دو سه روز دیگه میرم برای دیدن جیگر خاله


خیلی خوب چرا دعوا میکنین 


الان میگم


حال فرحناز جونم خوبه خوبه خدارو شکر


بگو ماشالا

 

   و در  آخر اینکه 


چه قدر من خوبم  


 

خاله  جون نوشت : به زودی در این محل عکس نینی آپلود میشود 

 



[ دوشنبه 92/2/9 ] [ 6:30 عصر ] [ * فریبا * ] نظر


ندیدنت

ندیدنت آزارم میدهد 


ای 


همه دار و ندار من 


 

 

 

 

 

 فریبا نوشت :  دوستای خوبم از همتون میخوام برای شفای بیماران دعا کنید مخصوصا برای شفای پدر من   و ریحانه جون (وبلاگ برای عشق )

ایشالا خدا سایه همه پدرها رو روی سر بچه هاشون نگه داره 



[ جمعه 92/2/6 ] [ 4:51 عصر ] [ * فریبا * ] نظر


<< مطالب جدیدتر :: مطالب قدیمی‌تر >>